هر که او یک سر مو پند مرا گوش کند
همچو من حلقه گیسوی تو در گوش کند.
گر ببیند دهن تنگ تو، معصوم زمان
باده بر یاد لبت همچو شکر نوش کند!
هر که او یک سر مو پند مرا گوش کند
همچو من حلقه گیسوی تو در گوش کند.
گر ببیند دهن تنگ تو، معصوم زمان
باده بر یاد لبت همچو شکر نوش کند!
آن کیست کز روی کرم با چون منی یاری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به من پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می با من هواداری کند؟
سر چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود، یاد سمن نمی کند؟
دل به امید وصل او همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند.
دلا بسوز! که سوز تو کارها بکند.
نیاز نیمه شبی، دفع صد بلا بکند.
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق، لیک
چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟
طایر دولت اگر باز گذاری بکند،
یار باز آید و با وصل قراری بکند.
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز؛
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند.
بعد از این، دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم بر کند.
حاجت مطرب و می نیست، تو برقع بگشای
تا به رقص آوردم آتش رویت پو سپند.
در خرابات عشق، مستانند
کز شراب الست غلتانند.
دل و دین را به جرعه ئی بدهند
دو جهان را به هیچ نستانند
غلام نرگس مست تو، تاجدارانند.
خراب باده لعل تو، هوشیارانند.
ز زیر زلف دو تا چون گزر کنی، بنگر
که از یمین و یسارت چه بیقرارانند!
در نظر بازی ما، بی خبران حیرانند.
من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند.
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست:
ماه و خورشید هم این آینه می گردانند.
شراب بی غش و ساقی خوش، دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نجهند
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دلسیهند.
باشد ای دل، که در میکده ها بگشایند؛
گره از کار فرو بسته ما بگشایند.
اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند
دل قوی دار! که از بهر خدا بگشایند.
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود،
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
وندر آن دایره سرگشته پا برجا بود،
دوش، از جناب آصف، پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان، عشرت اشارت آمد.
خاک وجود مارا از آب باده گِل کن:
ویرانسرای جان را گاه عمارت آمد!
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد!
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار،
کان تجمل که تو دیدی، همه بر باد آمد.
مژده، ای دل، که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از شهر سبا باز آمد.
برکش، ای مرغ سحر، نغمه داودی باز
که سلیمان گل از طرف هوا باز آمد!
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد،
سحرم دولت دیدار به بالین آمد
گفت: برخیز که آن خسرو شیرین آمد!
مژدگانی بده، ای خلوتی نافه گشای!
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد.
نسبت رویت اگر با ماه و پروین کرده اند،
صورت نادیده تشبیهی به تخمین کرده اند!
تیر مژگان دراز و غمزه جادو، نکرد
آنچه آن زلف سیاه و خال مشکین کرده اند!
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کژ نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.
سرود مجلس جمشید، گفته اند این بود
که جام باده بیاور، که جم نخواهد ماند!