تو همچو صبحی و من شمعِ خلوت سحرم.
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم!
بر آستان امیدت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم!
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوت سحرم.
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم!
بر آستان امیدت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم!