زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان
نیم شب، دوش، به بالین من آمد بنشست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان
نیم شب، دوش، به بالین من آمد بنشست