بر در میکده میکن گزری بهتر از این!
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این!
در حق من، لبت این لطف که می فرماید
سخت خوب است، ولیکن قدری بهتر از این!
بر در میکده میکن گزری بهتر از این!
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این!
در حق من، لبت این لطف که می فرماید
سخت خوب است، ولیکن قدری بهتر از این!
شراب لعل کش و، روی مه جبینان بین!
خلاف مذهب آنان، جمال اینان بین!
به زیر دلق ملمع کمند ها دارند
دراز دستی این کوته آستینان بین!
نکته ئی دلکش بگویم: خال آن مَهرو ببین!
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین!
لرزه بر اعضای مِهر از رشک آن مَهرو نگر!
نافه را خون در جگر زان زلف عنبر بو ببین!
به جان پیر خرابات و حق نعمت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او!
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن من آتش محبت او!
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ئی ست، لیک به در نیست راه از او!
ابروی دوست، گوشه محراب دولت است
آنجا بسای چهره و، حاجت بخواه از او!
چندان که گفتیم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان.
ما، درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان
می سوزم از فراقت؛ روی از جفا بگردان!
هجران بلای جان شد.یارب، بلا بگردان!
ای نور چشم عشاق! در عین انتظاریم:
جنگی حزین و جامی، بنواز یا بگردان
یارب! آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان!
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان!
فتوی پیر مغان دارم و قولی ست قدیم
که حرام است می آن را که نه یاری ست ندیم!
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من،
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم!
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم،
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم؛
بیا تا به شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج آن دریم!
جائی که تخت و مسند جم می رود به باد
گر غم خوریم خوش نبود، به که می خوریم!
صوفی! بیا که خرقه سالوس بر کشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات بر کشیم
دوستان! وقت گل آن به که به عشرت کوشیم.
سخن پیر مغان است. به جان بنیوشیم!
خوش هوائی ست فرحبخش! خدایا، بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم!
ما شبی دست برآریم و دعائی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جائی بکنیم.
دل بیمار شد از دست؛ رفیقان! مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوائی بکنیم.
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سِرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیک.
مرو! که در غم هجر تو از جهان برویم.
بیا! که پیش تو از خویش هر زمان برویم.
سخن بگوی! که پیش لب تو جان بدهیم!
رها مکن که درین حسرت از جهان برویم
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که: من نسیم حیات از پیاله می جویم!
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید فرقه دردی کشان خوشخویم!
بار ها گفته ام و بار دگر می گویم
که: من دلشده، این ره نه به خود می پویم.
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم،
کز بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم!
رهرو منزل عشقیم و، ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم.
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم،
بر در دوست نشینیم و مرادی طلبیم!
زاده راه حرم وصل نداریم؛ مگر
به گدائی، ز در میکده زادی طلبیم!