خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ئی ست، لیک به در نیست راه از او!
ابروی دوست، گوشه محراب دولت است
آنجا بسای چهره و، حاجت بخواه از او!
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ئی ست، لیک به در نیست راه از او!
ابروی دوست، گوشه محراب دولت است
آنجا بسای چهره و، حاجت بخواه از او!
خدا را کم نشین با خرقه پوشان!
رخ از رندان بی سامان مپوشان!
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان!
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن.
در کوی او، گدائی بر خسروی گزیدن!
خواهم شد به بستان چون غنچه با دل تنگ
وآنجا به نیکنامی پیراهنی دریدن،
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سِرِ عشقبازی از بلبلان شنیدن.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن!
بگشا به شیوه نرگس پر خواب مست را
وز رشک، چشم نرگس رعنا پر آب کن!
ز در درای و شبستان ما منور کن!
هوای مجلس روحانیان معطر کن!
بگو به خازن جنت، که خاک این مجلس
به تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن!
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم،
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم؛
بیا تا به شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج آن دریم!
جائی که تخت و مسند جم می رود به باد
گر غم خوریم خوش نبود، به که می خوریم!
صوفی! بیا که خرقه سالوس بر کشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات بر کشیم
دوستان! وقت گل آن به که به عشرت کوشیم.
سخن پیر مغان است. به جان بنیوشیم!
خوش هوائی ست فرحبخش! خدایا، بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم!
ما شبی دست برآریم و دعائی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جائی بکنیم.
دل بیمار شد از دست؛ رفیقان! مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوائی بکنیم.
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سِرّ حق بر ورق شعبده ملحق نکنیک.
مرو! که در غم هجر تو از جهان برویم.
بیا! که پیش تو از خویش هر زمان برویم.
سخن بگوی! که پیش لب تو جان بدهیم!
رها مکن که درین حسرت از جهان برویم
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که: من نسیم حیات از پیاله می جویم!
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید فرقه دردی کشان خوشخویم!
بار ها گفته ام و بار دگر می گویم
که: من دلشده، این ره نه به خود می پویم.
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم.
چندان که گفتیم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان.
ما، درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان
می سوزم از فراقت؛ روی از جفا بگردان!
هجران بلای جان شد.یارب، بلا بگردان!
ای نور چشم عشاق! در عین انتظاریم:
جنگی حزین و جامی، بنواز یا بگردان
یارب! آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان!
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان!
فتوی پیر مغان دارم و قولی ست قدیم
که حرام است می آن را که نه یاری ست ندیم!
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من،
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم!
گر ازین منزل غربت به سوی خانه روم
دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم:
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم!
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم،
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم!
گر چه دانم که به جائی نبرد راه غریب،
من به بوی خوش آن زلف پریشان بروم.