طالع اگر مدد دهد، دامنش آرم به کف.
گر بکشم، زهی طرب! ور بکشد، زهی شرف!
ابروی دوست کی شود دستکش من ضعیف؟
کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف.
طالع اگر مدد دهد، دامنش آرم به کف.
گر بکشم، زهی طرب! ور بکشد، زهی شرف!
ابروی دوست کی شود دستکش من ضعیف؟
کس نزده ست از این کمان تیر مراد بر هدف.
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم!
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت! بخسبیدی و خورشید دمید.
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
ببرداز من قرار و طاقت و هوش
بتی، سنگین دلی سیمین بناگوش،
نگاری،چابکی، شنگی کله دار،
ظریفی، مهوشی، ترکی قباپوش.
دوش با من گفت پنهان، کاردان تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد راز پیر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها! کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش.
هاتفی از گوشه میخانه، دوش
گفت ببخشند گنه، می نوش!
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش.
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر،دلبری شیرین و ساقی، گلعذاری خوش
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی!
گوارا بادت این عشرت!که داری روزگاری خوش.
ای شاهد قدسی، که کشد بند نقابت؟
وی مرغ بهشتی،که دهد دانه و آبت؟
خوابم بشد از دیده،در این فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت؟
این متن فال ۱ می باشد.
می خواه و گل افشان کن! از دهر چه می جوئی؟
این گفت سحرگه گل: بلبل! تو چه می گوئی؟
مسند به گلستان بر، تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی و می نوشی و گل بوئی!
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
ببین تفاوت ره، کز کجاست تا به کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را؟
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا!
دل می رود ز دستم، صاحبدلان خدا را!
دردا! که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
کشتی نشستگانیم، ای باد شرطه، برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
بده ساقی می باقی، که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را.
صبا! به لطف بگوی آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای مارا.
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که خال مهر و وفا نیست روی زیبا را.
ساقی! بیار باده که ماه صیام رفت.
در ده قدح! که موسم ناموس و نام رفت.
وقت عزیز رفت، بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت!
بلبل ز شاخ سرو، به گلبانگ فهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی.
در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی!
دل که آئینه شاهی ست غباری دارد،
از خدا می طلبم صحبت روشن رائی.
سلامی چو بوی خوش آشنائی
بر آن مردم دیده روشنائی!
درودی چو نور دل پارسایان
بر آنشمع خلوتگه پارسائی!
ای پادشه خوبان! داد از غم تنهائی!
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآئی!
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه تنهائی!
ساقی! چمن گل را بی روی تو رنگی نیست،
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارائی!
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی!